فصل سوم : دیدار

نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 97
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 97
بازدید ماه : 1171
بازدید سال : 8500
بازدید کلی : 177808

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 97
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 97
بازدید ماه : 1171
بازدید کل : 177808
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1386
نظرات

فصل سوم :  دیدار

رسیدم دم در مغازه سید  . تا منو  دید گفت :  فاتحه ...... دیگه شوخی بردار  نیست. معلومه  حسابی وادادی  رفته ......

با نگاهی عاجزانه و بدون حتی یک کلمه حرف . ازش خواهش  کردم. کوتاه بیاد......

اونم  با ختده ای بد جنسانه  دستش و روی لباش که   تمام  عرض  صورتش رو پرکرده بود گذاشت و با صدایی کشیده گفت : چشـــــــــــــــــــــم ارباب ...... چشم .....

خودم رو به  کنار دستش رسوندم و در گوشش گفتم. لامسب  داشتی آبروی منو  می  بردی.

 دهانش  رو  به گوشم  نزدیک  کرد  و گفت :

چه خوش صید دلت کرده بنازم چشم مستش را

 

که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

گفتم  :  سید ........

گفت همون دیروز معلوم بود که امروز اول وقت اینجایی ...........

گفتم : سید..........

گفتنه ببخشید اشتباه  کردم از امروز به بعد  هر روز اینجایی...... بد  قش فش زد زیر  خنده....... حالا  نخند و کی بخند .......

 دستش رو  گرفتم و  کشون  کشون از  توی کله پزی کشیدمش بیرون ..........

 گفتم : آخه  سید اولاد پیغمبر  من اومدم  تو مرهم درد م بشی  ..... شدی ملک الموتم ..... میخوای  سرمو  به باد  بدی ؟..........

هنوز میخندید  .... گفت : مگه  چیکار کردم.  یه شعر در گوشت خوندم. ..... بد  خوندم ........... میخوای یکی  دیگه بخونم برات ...... بعدهم بدون معطلی شروع کرد به  خوندن ......

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست

 

گر بگویم که مرا با تو  سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست **

 

مایوسانه گفتم :  سید تورو خدا .....

با دستش سرش رو خاروند و گفت : خرج داره

گفتم : ای بی معرفت باج گیر .....

 دستش رو  روی  گوشش گذاشت و شروع  کرد به  خوندن  : نگارمن که .........

گفتم : باشه  نعنتی میدم  هر چی بخوای میدم.

 خنده پیروز مندانه ای کرد و  گفت:   آهان  ...... حالا شدی ارباب  سخاوتمند   خودمون ........ ما هم غلام اخلاق مشتی ات

گفتم : چیکار کنم ؟ گفت چیرو ؟  باج و می گی؟..........

 گفتم :  اه .....  نه ....... گلوم رو

بازم سرش رو خواروند و  گفت: گلوترو ...... خب معلوم] برو  نشون دکتر مفید بده ببینه چی شده ......

گفتم  :  سید ........

سیبلش  رو دستی کشید و  گفت : خرج داره .....  

کلافه جواب داد :  گفتم که میدم ........

گفت :  نه این  فرق می کنه  ...... اون حق السکوت بود ........... این  بابت اینه  که برات راهکار  پیداکنم.

گفتم : سید  قدیما اینجوری  نبودی .

 گفت  : جون  ارباب خرج ها رفته بالا ، درآمد ها اومده پایین .

 غروغر کنان  گفتم : باشه .پرید ماچم کرد و  گفت : نه مثه اینکه راستی راستی بدجوری گلوت  گیر کرده.........

 خودم مخلصتم ارباب جون....... داشتم سر بسرت میذاشتم ..... می  خواسنم ببینم راستی راستی گیر کرده یا نه .........

دستش رو گرفتم و  گفتم : سید به جده ا ت فاطمه زهرا اسیر شدم. ....اسیر اون دو تا چشم زیبا

چهره اش عوض شد و  گفت: نگران نباش ارباب همه چیز رو بسپار به  من ...... خودم درستش می کنم ........ مگه سید مرده تو اینجوری دست و پا بزنی .....کمی فکرکرد و  گفت : اول باید بفهمیم نظر  خودش چیه ؟ ......

گفتم آره این مهم ترین مسئله اس ........اما اگر .........

سید پرسید اگر چی؟ .....

گفتم : اگر نخواد ......

گفت : به دلت بد نیار ......... بذار ببینم چیکارمی تونم بکنم

فعلا" طرفای ظهر که مدرسه شون تعطیل  میشه میریم  دور و برمدرسه  شون ........ خودت رو نشونش بده ببینیم عکس العملش چیه ؟ ..........  بعد بهت میگم چیکار می کنیم.

سه  چهارساعت کشدار و  سخت رو پشت سرگذاشتیم. بالاخره صدای زنگ و هیاهوی در هم پیچیده دخترا  خبراز تعطیل شدن مدرسه می داد . سید منو جای مناسبی که محل عبور ملیحه بود گذاشت و برای زیر نظرگرفتن ما  خودش رو به یک نقطه که دیده نشه رسوند.

 دست و پامو  گم کرده بودم .  چند بار تصمیم  گرفتم بدوم و به سرعت ازاونجا دور شم. اما پاهام به زمین چسبیده بود و نمیتونستم تکون بخورم. ....فشارخونم  بالا و پایین میرفت گاهی یخ می کردم و گاهی از حرارت درونی عرق از سر و صورتم جاری می شد.  یک مرتبه حس کردم. قلبم توی سینه از ضربان افتاد ...... خودش بود  ملیحه  درست روبروم. سلام کرد ... نتونستم درست جوابش رو  بدم  .........

متوجه وضعیت اسفبارم شد..... واسه همین بدادم رسید و  گفت : آقا نوید این مال شماست..... یک پاکت را از کیفش درآورد و داد دستم ..... توی خونه مونده بود.... براتون آوردمش .....

با دست لرزون پاکت رو ازش گرفتم و تشکر کردم  .فوری گذاشتمش  توی جیبم ...... یکم دلم قرص شده بود.....گفتم : ببخشید.....شما ازکجا میدونستید که  من رو امروز می بینید که برام اینو رو آوردید........

گفت:  مطمئن بودم امروز اینجا می بینمتون .....

گفتم : آخه ازکجا اینقدرمطمئن بودید .

گفت : یه نیگاه به چشماتون بندازین توی آینه ، ....... می فهمید .......... به امید دیدار  ........

این رو گفت و  رفت ...........

هنوزم جفت پاهام به زمین چسبیده بود و تاب و توان حرکت نداشتم .......انگار توی کله ام خالیه خالیه .........یک توپ گنده پر از هوا .....

سید خودش رو به من رسوند و  دست  من رو گرفت و  کشون کشون ازصحنه  دور کرد ........ بعد ازخوردن یک لیوان شربت خاکشیر ..... تازه  یواش یواش داشتم  خودم رو  پیدا می کردم .... سید هم داشت  شونه هام رو ماساژ می داد .   وقتی دید حالم جا اومده گفت : چی شد ؟ ......... چی گفتی ؟ ........ چی شنفتی .......

یه چیزایی بی ربط سرهم کردم و بهش گفتم. .....که راستش نه ازسرعمد .....بلکه ازمنگی  بود ....

 ولی بعدا  خدار را برای گفتن اون خذبلات شکرکردم..... چون اون اصلا متوجه پاکتی که ملیحه به من داد نشده بود و درست هم نبود بفهمه......  پس با  هزار زحمت سوار آزانسی که سید  خبر کرده بود شدم و خودم را به خونه رسوندم .......بازهم از خوش  شانسی مامان خونه نبود .... یه راست رفتم به اتاقم و پس ازدرآوردن لباسها کراست رفتم به حموم و شیر آبرو توی وان باز کردم و  ..... توش خزیدم ......

 


تعداد بازدید از این مطلب: 334
موضوعات مرتبط: رمان باغچه بیدی , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود